اطلاعات بیشتر


نام مکان:
آرامگاه یعقوب لیث صفاری
استان:
خوزستان
شهرستان:
دزفول

معرفی نامه

آرامگاه یعقوب لیث صفاری مدفن یکی از بزرگمردان تاریخ ایران و یکی از بناهای تاریخی کشور است که در نزدیکی محوطه باستانی گُندی‌شاپور در شمال شرقی روستای اسلام‌آباد (شاه‌آباد سابق) در 10 کیلومتری دزفول و سمت راست جاده دزفول به شوشتر قرار دارد.بنای این آرامگاه یک چهارطاقی با گنبدی مخروطی و مُضَرَس (دندانه‌دار) است و شامل دو پوسته می‌باشد. این گنبد با رنگ سفید و شکل زیبای آن که الهام گرفته از شکل تنه درخت نخل می‌باشد، از دور کاملاً جلوه‌گر است و گفته می‌شود در زمان سلجوقیان ساخته شده است.بنای آرامگاه دارای یک درِ ورودی است که فضای داخلی آرامگاه را از محوطه بیرونی آن جدا می‌سازد.

این بنا از خشت خام و ملات گچ و خاک ساخته شده است.بنا به اظهارات مردم محلی، تا چند دهه پیش بر روی دیوار گنبد کتیبه‌ای به خط عربی وجود داشت و در آن نام یعقوب لیث به وضوح نوشته شده بود. همچنین نام یعقوب لیث نیز بر روی تابلوی سازمان میراث فرهنگی با اسپری سیاه شده و این عمل ناپسند دوباره با چسباندن تکه کاغذی بر بالای طاق ورودی مقبره به وسیله سیمان تکرار شده است در مقابل شرحی از شجره‌نامه قاسم بن عباس بن امام کاظم(ع) در این محل نوشته شده تا نشان دهد که این بنا مزار شاه ابوالقاسم یا پیر شابوالقاسم می‌باشد در حالی که محققان و شرق‌شناسان جهان همگی بر این عقیده‌اند که این آرامگاه متعلق به یعقوب لیث صفاری می‌باشد.متأسفانه .

..مشاهده کامل متن این آرامگاه و محوطه پیرامون آن که به گواه سنگ قبرهای قدیمی، قبرستانی با تاریخ کهن می‌باشد، در وضعیت نامطلوبی به سر می‌برند؛ در ضریح آهنی مقبره از چوب صندوق میوه برای اتصال بخش‌های مختلف استفاده شده است. روی آجرها و دیوار قدیمی آرامگاه میخ‌های زنگ‌ده و تار عنکبوت به مقدار گسترده جلب توجه می‌کند.

موکت‌های رنگ و رو رفته، درِ ورودی قفل‌زده شده و محوطه‌سازی نامناسب از جمله مواردی است که نشان از بی‌توجهی نسبت به این بنای تاریخی دارد.*مختصری از زندگینامه یعقوب لیث صفارییعقوب پسر لیث که نام پارسی وی «رادمان» پسر «ماهک» می‌باشد، در روستای قرنین در سیستان به دنیا آمد. پدر وی در سیستان به حرفه رویگری اشتغال داشت. یعقوب در آغاز مانند پدر به این حرفه مشغول بود و هنگامی که به سن رشد رسید، عده‌ای از عیاران، او را به سرداری خود برگزیدند.

عیاران طبقه‌ای از اجتماع ایران و طرفدار جوانمردی و بخشش و کمک به ضعیفان بودند که اصول اخلاقی و مبارزاتی ویژه‌ای را برگزیده و کمک به فقیران را پیشه خود ساخته بودند اما گاهی در این میان به راهزنی و غارت کاروان‌ها نیز دست می‌زدند. در سال 237 شخصی به نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان و طاهر بن عبدالله بر خراسان حکومت می‌کردند. طاهر که مرد باتدبیری بود، صالح را از سیستان بیرون راند و سپس درهم بن نصر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان بیرون راند اما درهم که نتوانسته بود از عهده سپاهیان برآید، یعقوب را سردار سپاه خویش کرد و سپاهیان که ضعف فرماندهی درهم را دیدند، از فرماندهی یعقوب استقبال کردند. یعقوب مردی باتدبیر و عیار بود و تمام یارانش بسیار از او فرمانبرداری داشتند از این رو یعقوب پس از ضبط سیستان، به جانب خراسان رفت ولی در آنجا موفقیتی بدست نیاورد تا این که در سال 253 خورشیدی، دوباره به سمت خراسان حرکت نمود و شهرهای هرات و پوشنگ را تصرف کرد و از آنجا به کرمان رفت سپس رو به شیراز نهاد و با حاکم فارس جنگید و آنجا را نیز متصرف شد.

بعد از این واقعه، یعقوب چند نفر از طرفداران خود را با هدایای گرانبها نزد خلیفه عباسی در بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلام نمود.یعقوب بار دیگر در سال 257 هجری قمری به فارس لشکر کشید و در این حال المعتمد (خلیفه عباسی)، به وی پیغام داد که ما مُلک فارس را به تو نداده‌ایم که تو به آنجا لشکرکشی کنی. الموفق (برادر خلیفه) در مقابل پیامی برای یعقوب فرستاد مبنی بر این که ولایت بلخ، تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف کرده و به طرف کابل حرکت نمود و والی کابل را اسیر شهر را تصرف کرد.

وی پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشابور رفته و محمد بن طاهر (حاکم خراسان) را با اتباعش اسیر کرد و به سیستان فرستاد. پس از آن یعقوب به طبرستان رفت و در آنجا با حسن بن زید علوی جنگید و او را مغلوب خود کرد. یعقوب از ساری به آمل رفت و خَراج (مالیات) یک ساله را جمع‌آوری کرده و روانه دیلمان شد. در راه به علت بارش باران عده زیادی از سپاهیانش کشته شدند و خود وی نیز به مدت چهل روز سرگردان شد.

یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد به این مضمون که طبرستان را فتح کرده و حسن را منزوی ساخته است به این امید که مورد نظر خلیفه واقع گردد اما خلیفه حکمی به خراسان فرستاد که چوی وی (یعقوب) از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد، او را در همه جا لعن کنند. از طرفی المعتمد عباسی حکومت ولایت فارس را به موسی بن بغا داد و موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل تمیمی که فارس را در اختیار داشت فرستاد. عبدالرحمان شکست خورد و اسیر گشت. زمانی که این خبر به یعقوب در سیستان رسید، به امید به دست آوردن ولایت فارس، راهی این دیار شد و فارس را تصرف کرد.

درسال 262 هجری قمری، یعقوب جهت تصرف بغداد و جنگل با خلیفه، نخست به خوزستان لشکر کشید. در آنجا صاحب الزنج (رهبر بردگان بغداد) به یعقوب جهت جنگ با خلیفه، پیشنهاد کمک و همکاری داد اما یعقوب نپذیرفت شاید به این دلیل که از شائبه پشتیبانی از نهضت‌های غیرایرانی و استقلال‌طلبانه دور بماند. سپس وی از طریق اهواز عازم بغداد گشت و تا نزدیکی واسط پیش راند و در ناحیه‌ای به نام دیر الیقول با سپاه خلیفه به فرماندهی الموفق (برادر خلیفه) مواجه شد زمانی که پیروزی نصیب یعقوب و سپاهیانش شد، عباسیان با نیرنگ آب دجله را به سمت لشکرگاه یعقوب روانه کردند و از این رو به ناچار سپاه وی عقب نشست. در این میان یعقوب بیمار گشت و در انتظار بهبود و از سرگیری جنگ، به گندی شاپور در خوزستان بازگشت.

در واقع یعقوب هیچ هدفی نداشت جز استقلال ایران و عزم وی برای جنگ با خلیفه خدعه‌گر و حکومت ایرانی‌ستیز عباسیان چنان جدی بود که پیشنهاد صلح خلیفه را حتی در هنگام بیماری نپذیرفت. به طوری که نقل است: «رسولی از بغداد نزد او بیامد و پیام دوستی آوردو از در صلح وارد شد و حکومت فارس را ارمغان داد. مقداری نان و پیاز نزد یعقوب بود. رو به فرستاده گفت: به خلیفه بگو که من مردی رویگر زاده‌ام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها می‌شوی و من از تو، اگر ماندم، این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم، این نان خشک و پیاز مرا بس است».

یعقوب در سال 265 بر اثر بیماری قولنج در گندی شاپور درگذشت.وی در همه منابع مردی باخِرَد و استوار توصیف شده است به طوری که حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود، او را از جهت استقامت و پایداری به «سَندان» لقب داده بود. یعقوب لیث با عشق آتشین به تجدید مجد و عظمت ایران بزرگ پرداخت و با آرزوی احیای زبان فارسی و هویت ایرانی و ستیز با حاکمیت ستمگرانه بیگانه و ایادی آن، قیام بزرگ خود را آغاز نمود و در سال 254 هجری قمری دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تأسیس و زبان فارسی دری را زبان رسمی کرد. وقتی شاعری بنا بر رسم زمان قصیده‌ای در مدح او به زبان عربی سرود، وی شاعر را ملامت کرد که چرا به زبانی که نمی‌فهمد برایش شعر سروده است.

با شنیدن این سخن، محمد بن وصیف که اداره امور دیوان یعقوب را برعهده داشت، قصیده‌ای به فارسی در مدحش سرود و این قصیده آغاز سرودن شعر درباری به زبان فارسی گردید. ممکن است این نظریه که نخستین شعر فارسی در زمان صفاریان سروده شده چندان صحیح نباشد، اما اقدام یعقوب محرکی در سرودن شعر فارسی شد و آغاز سنتی گردید که سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، آن را برگرفته و گسترش دادند.یقیناً یعقوب لیث رویای جهانگشایی نداشت وگرنه همانگونه که بعدها محمود غزنوی به غارت هندوان پرداخت، یعقوب نیز راه آسان‌تر هند را برای خودکامگی خود برمی‌گزید ولی او شیرمردی بود که در آیین عیاران، برای نجات ایران و ایرانی پرورده شده بود چنان که در پاسخ به خلیفه می‌گوید: «این پادشاهی و گنج و خواسته از سر عیاری و شیرمردی بدست آورده‌ام نه از پدر به میراث دارم و نه از تو یافته‌ام».یعقوب لیث (دلاور مرد سیستانی)یعقوب لیث بزرگ مردی از توابع سیستان بود که برای اولین بار توانست دولتی ایرانی ایجاد کند که نه از خلیفه عباسی و نه از دیگری پیروی می‌کرد .

دلاور مرد سیستانی، یعقوب لیث یکی از پادشاهان ایران و از دودمان صفاری بود. صفاریان از دودمان‌های ایرانی بودند که فرمانروایی بخش‌هایی از ایران را به عهده داشتند که پایتخت ایشان نیز شهر زَرَنگ بود.یعقوب لیث با عشق آتشین به تجدید مجد و عظمت ایران بزرگ پرداخت و با آرزوی احیای زبان فارسی و هویت ایرانی و ستیز با حاکمیت ستمگرانه بیگانه و ایادی آن در سال ۲۳۸ هجری در شهر بست از توابع سیستان و به رهبری عیاران قیام بزرگ خود را آغاز نمود. یقینا او رویای جهانگشایی نداشت وگرنه همان‌گونه که بعدها محمود غزنوی به غارت هندوان پرداخت، یعقوب نیز راه آسان‌تر هند را برای خودکامگی‌های خود بر می‌گزید.

ولی او شیرمردی بود که در آیین عیاران برای نجات ایران و ایرانی پرورده شده بود؛ چنان‌که در پاسخ به خلیفه می‌گوید: "این پادشاهی و گنج و خواسته از سر عیاری و شیر مردی بدست آورده ام، نه از پدر به میراث دارم و نه از تو یافته ام"او کوشش کرد خلافت عباسی را سرنگون کند و حتی تا نزدیکی بغداد نیز پیش رفت، ولی روزگار به او امان نداد و در ماه شوال ۲۶۵هـ.ق به بیماری قولنج مبتلا و در سرانجام در جندی شاپور رخ در نقاب خاک کشید. یعقوب لیث را مردی باخرد و استوار توصیف کرده اند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان (مرد تنومند) لقب داده بود.

پیدایش جنبش عیاری طبق روایات طوماری و اقوال سیستانیان پیشین ، بعد از کشته شدن یزدگرد سوم ، دودمان ساسانی پراکنده شد ، بخشی از آنها به سیستان مهاجرت کردند ، سرپرست مهاجرین سیستان ، خسرو فرزند بهرام بن پرویز بن همز بن کسری بوده است . هنگامی که سپاهیان اعراب به سیستان می‌رسند مردم دلاور آن ناحیه ، هویت خسرو و یارانش را پنهان می‌کنند و از آن پس اسامی این خاندان مانند سایر مردم ، از فارسی به عربی مبدل می‌شود.یعقوب و ارتباطش با عیاران همه‌ی مورخین از ارتباط یعقوب با عیاران و شغل عیاری او ذکری به میان آورده اند . همت والا و اخلاق و رفتار او باعث شد که کم کم به مقام سرهنگی عیاران برسد و عیاران خود را برای راهنمایی کاروانها و اخذ راهداری به اطراف بفرستد .

زیرکی و هوشیاری یعقوب ، علاوه برخصائل نیکوی دیگر ، وی را در میان جوانان و عیاران بلند‌آوازه کرد . وی از دوران جوانی وارد گروه عیاران سیستان شده و به درجه سرهنگی رسیده بود. یعقوب فرزند ارشد لیث ، از زمانی که پا به عرصه‌ی جوانی می‌گذارد ، علاوه بر بخشندگی و جوانمردی ، در دلاوری و جسارت و چستی و چالاکی سرآمد هم سن و سالهای خود بوده است . در بین جوانان کسی نبود که همسنگ یعقوب باشد ، به نحوی که به عقاب تیز چنگ معروف می‌شود.

گویی یعقوب لیث ، آن رویگر زاده‌ی سیستانی علاوه بر میهن دوستی و آزادمنشی که داشته روانشناس هم بوده است ، دریافت‌های خاص او از روحیه‌ی اجتماعیش در نهایت دقت بوده و شاید اگر این تیزبینی و هوشیاری را نداشت ، چنین زبانزد قرنهای دراز نمی‌شد و یادش چنین افتخار انگیز نبود . مرامنامه عیاران سیستان لیث پدر یعقوب ، هفت اصل را به عنوان مرامنامه پایه و اصول عیاری وضع کرد که به شرح ذیل است : 1ـ جوانمردی : از دید جنبش عیاران افراد سه دسته اند : یک دسته آنان که حقوق هیچ کس را رعایت نمی‌کنند و حتی نیکی دیگران را با بدرفتاری پاسخ می‌دهند . در نظر عیاران ، این گروه بدترین مردمند که اصطلاحا به اینها در فرهنگ عیاری نامرد گفته می‌شود . دسته دوم : آنان که در نیک رفتاری پیش قدم نمی‌شوند ، ولی اگر خیری به آنها برسد آن را پاس می‌دارند که اصطلاحا به این گروه مرد گفته می‌شود .

دسته سوم : کسانی هستند که در کار خیر و رفتار نیک پیش قدمند و ابتدا اگر کسی در حق آنها بد کرد مقابله به مثل نمی‌کنند ، اما چنانچه خطای کسی را بخشیدند و او دگرباره ستم نمود ، سزاوار کیفرش دانسته و بداندیش را مجازات می‌کنند، این دسته را اصطلاحا جوانمرد می‌نامند . وظیفه ثانوی جوانمرد عیار ، حمایت از مظلوم و جدال بی امان با ستمگران است، حتی مجازند اگر راهی برای مبارزه‌ی آشکار میسر نبود از اموال ظالم بربایند و به مظلوم و درماندگان برسانند . 2ـ راستی :پیر عیاران گفته است : جوانمرد عیار بدان که راه تاریک است و باریک ، سویی آتش است و سویی دیگر آب ، راستی چراغ است و دروغ طوفان ، بی چراغ راه نتوان برد ، پس چراغت را در آغوش طوفان میفکن . 3ـ ستاری( پرده پوشی) میرعیاران حدود پرده پوشی را تعیین کرده است که خلاصه‌ی آن را چنین است : در آن گناه که در وی حقوق ناس بود به هیچ وجه روا نیست غمض و ستاری 4ـ مروت : مروت و جوانمردی را برسه اصل استوار می‌دانستند ، اول اینکه آنچه گویی انجام دهی دوم راستی در قول و فعل ، سوم شکیب در کارها .

5ـ امانت داری : امانت داری از اصول حتمی مرامنامه‌ی عیاری است و در همه جا و با همه کس لازم الاجراست . شگفت اینکه امانت داری را در اموال خلاصه نکرده اند ، بلکه حفظ راز دیگران را هم شامل امانت داری دانسته و گفته اند : رندانه سخن گوی که رندان نپسندند گر باز کنی پیش کسان راز کسی را 6ـ در باور عیاران ، پیمان شکنی گناهی نابخشودنی است .خلف پیمان مکن ای دوست که در مذهب ما هرکه پیمان پیمان شکنی کرد مسلمان نبود7ـ حق نمک : پایبندی به حق نمک جزو سنگین تعرین وظیفه‌ی عیاران بوده است علاوه بر این نمک بزرگترین سوگند عیاران نیز بوده است .آنکس که نمک خورد و نمکدان بشکست در مذهب رندان جهان سگ به از اوست اصول هفتگانه مرامنامه عیاران سیستان به شرحی که گذشت ، در روایات طوماری آمده است ، احتمال دارد موارد دیگری هم در مرامنامه عیاران وجود داشته باشد که در طول روزگاران از بین رفته است .

نقش بزرگ عیاران سیستان در رسمیت یافتن زبان وشعر فارسی بعد از فتح ایران ، به دست اعراب ، زبان عربی ، زبان رسمی و دیوانی شناخته شد . یعقوب که امیر عیاران و جوانمردان سیستان بود ، چون قسمتی از شرق ایران را به دست آورد و پس از فتح هرات ، شعرا او را به زبان عربی مدح گفتند ، به محمد بن وصیف ، دبیر رسائل می‌گوید :«چیزی که اندر نیابم چرا باید گفت ؟»و شعرا را وادار ساخت که به زبان پارسی شعر گویند و این سرآغاز شکوفایی مجدد زبان پارسی شد و برای اولین بار شعر و زبان شیرین فارسی در زمان دولت او رسمیت یافت . هم چنین دستور داد تا از هندوستان نسخه ای از کتاب تاریخ پادشاهان قدیم ایران را که در آنجا بود بیاورند . که در نهایت ، این نهضت در اوج خودش منجر به خلق بزرگترین شاهکارهای ادبی ، چون شاهنامه فردوسی ، دیوان حافظ ، کلیات سعدی و مثنوی مولوی و .

.. در عرصه‌ی ادبیات پارسی به جهانیان شد . لازم به ذکر است که فردوسی بزرگ ، در تنظیم شاهنامه از منابعی استفاده کرده که قبلا توسط یعقوب لیث دستور جمع آوری آنها داده شده بود .

همانطور که ذکر شد ، سرداری این نهضت و قیام ارزنده ملی را جوانمردی بزرگ و آهنین ارده به نام یعقوب لیث صفار ، که وطن پرستی سرسخت و غیرقابل انعطاف بود ، بر عهده داشت . به همین سبب ظهور این راد مرد بزرگ ایرانی در نزد عموم مردم وطن پرست ایران ، همانند خورشیدی درخشان ، در افق استقلال میهن به شمار می‌رفت .از سخنان یعقوب لیث به عیاران سیستان «ما نمی‌خواهیم و نباید بخواهیم مثل حکمرانان و کارگزاران ظالم زر و سیم بیندوزیم ، اگر کسی چنین اندیشه ای در سر دارد سخت در اشتباه است ، هدف ما بیرون راندن ظالمان از این آب و خاک است ، برای رسیدن به این هدف تا پای جان ایستاده ایم ، این سرزمین باید از چنگال بیگانه رهایی یابد ، تا ما زنده ایم برای عملی ساختن این منظور از هیچ کوشش دریغ نخواهیم کرد . پس از ما هم تکلیف بر عهده‌ی آنهایی است که احساس زنده بودن دارد .

»و پس از ادای نماز دو دست را بالا گرفته و با صدایی موج دار و گریه آلود فریاد زد : «ای خدای بزرگ ای خالق زمین و آسمان ما را یاری ده تا این سرزمین مقدس را از شر ستمگران پاک نگه داریم»منبع :http://www.mehremihan.ir/به کوشش : دکتر محمدعلی رئوفی (گروه نویسندگان مهرمیهن)www.tebyan.

net/.